پدرم همیشه نقل میکنند ان جمله ی معروف را که برای یک انسان عاقل یک اشاره کافیست و چیزی که امروز مرا بعد از مدت ها به سمت کیبورد بی جان این لب تاپ اورده است بی شک همان اشاره ای است که اتفاق افتاد و می تواند برای یک عمر مهم ترین اشاره ی زندگی من باشد.

از جول اوستین بارها و بارها میشنیدم که باید ایمان داشت به چیزی که قابل رویت نیست و باید امید داشت به رویایی که از نظر ذهن محال است به واقعیت بدل شود اما راستش با اینکه کلمات و حرف های این ادم برای من در این روزها حکم طلا را دارند اما نمیتوانستم واقعا ان را درک کنم تا اینکه ان اشاره اتفاق افتاد.

چندیدن روز پیش پدرم چیزی را برای من خریداری کردند که من همیشه ارزوی داشتن آن را داشتم.چیزی با ارزش و گران قیمت که ذهنم محقق شدن ان را با قاطعیت  و تکیه بر انواع اسناد و و شواهد موجود محال میدانست و شاید فکرش هم به ذهنم خطور نکرده بود  که میتوانم ان چیز را روزی داشته باشم ولی در کسری از ثانیه چنان ورق به سمت به دست اوردن ان چرخید که من تا الان که مینویسم مات و مبهوت ان اتفاقم.

دوست ندارم بنویسم آن چیز با ارزش چیست و اصلا چه شد  که من را اینقدر متعجب و بهت زده کرد تا جایی که خودم میدانم کافیست

فقط مهم محال بودنش است.

مهم ذهنی بود که نمیتوانست باور کند که این اتفاق میتواند بیفتد.دیشب به این فکر کردم نکند تمام چیزهایی را که محال میپندارم مانند همین اتفاق ممکن باشند و این منم که فقط چرایی و چگونگی ان را نمیدانم؟؟اگر جواب مثبت است یعنی من درحال تجربه کردن احساس و رویداد جدیدی هستم که تا به حال ان را نمیشناخته ام.

در میان آن همه ناامیدی و افسارگسیختگی ذهنم این اتفاق اشاره ای بی همتا و معجزه ای باور نکردنی است.

امیدوارم تا زمانی که زنده هستم به تمام غیرممکن هایی که رویاهایم را میسازند نیندیشم و همواره ایمان داشته باشم که تحقق رویایم مثل این اشاره همیشه امکان پذیر خواهد بود.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها